تروشات ذهنی آشفته - ندای 2
هنوز یادم نرفته ، آنهمه پیاده روی بی حاصل ، آن روزی که به تو اعتماد کردم. هنوز یادم نرفته. هنوز یادم نرفته که واقعا تو را دوست داشتم. هنوز یادم نرفته آن روزی که بی حاصل منتظر تو ماندم، ان روزهایی که غذا خوردن را فراموش می کردم. هنوز یادم نرفته روز ها و شب های زیادی را که با هم گذراندیم. هنوز فراموش نکردم روز های گرم تابستان را. هنوز یادم نرفته ، پاییز را . هنوز یادم نرفته باران و برف های زمستانی را. هنوز فراموش نکردم ، خیابان گردیهایمان را. هنوز فراموش نکردم خاطره روز اولین طلوع خورشیدی که با هم دیدیم را. هنوز فراموش نمی کنم آن شب رویایی را . هنوز بیاد می اورم داستان توپ و رودخانه را. هنوز هم نمی خواهم به شهر بازی بروم. هنوز هم فراموش نمیکنم، شب های زیادی را که گم می شدیم. هنوز هم فراموش نمی کنم روزهایی که این همه از هم دور نبودیم. هنوز فراموش نمی کنم ، روز هایی که فقط و فقط برای دیدنت بیدار می شدم. هنوز هم فراموش نکردم روزهایی که تنها برای دیدن تو لباس می پوشیدم. هنوز هم لباس پوشیدن گذشته را فراموش نکردم. هنوز هم راهی که با هم در آن قدم می زدیم را فراموش نکردم. هنوز آن روز برفی را که با هم در خیابان راه می رفتیم را فراموش نکردم. هنوز آن روزی که تو چتر داشتی و من نه را فراموش نمی کنم.هنوز روز هایی که با هم فرار می کردیم را فراموش نمی کنم.
هنوز هم ، داستان تلخی است ، که تو دور، که تو ناممکن.
هنوز هم ، داستان تلخی است ، که تو ناممکن ، که تو دور.
7 آبان 1392- کرمان ، خوابگاه شماره 9
- ۹۲/۰۸/۰۸