تا حالا گم شده ندیده بودم . هرچند می دونستم گم شدن کسی چه درد و دلهره ای را برای خانواده اش پدید می اورد. اما امروز این خود من بودم که گم شدم. داستان گم شدن یک روزه من و دلهره پدر و مادرم .
امروز صبح وقتی رسیدم کرمان یادم رفت به خانواده ام زنگ بزنم و خبر رسیدنم رو بهشون بدم. و خوابم برد. حدود ساعت 10 خواهرم بهم زنگ زد و گفتم خوابگاهم. ولی خواهرم که با ما زندگی نمی کند . و پس از چند دقیقه گوشی موبایلم شارژ تموم کرد و این باعث شد که برای چند ساعت گم و گور باشم!
گم شدن چیز بدی هم نیست . حتی گاهی لازم و ضروری است. شاید ادم دلش بخواهد تنها باشد . ولی ناراحتی و دلهره پدر و مادر انچنان دردناک است که هیچ ضرورتی نباید باعث ان بشود.
درد مادران سربازان گروگان گرفته شده ، چه بسیار بود. دلهره ای کشنده در چندین روز و شب . دلهره کشته شدن فرزندشان بی دلیل .
کاش دل هیچ مادری برای گم شدن و دوری فرزندش نلرزد.
22-1-1392
خوابگاه 9 کرمان
- ۰ نظر
- ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۰۶